وبلاگی از تنهایی2 وبلاگی برای محرم چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : mohammad
معرفی شهدای كربلا از بنی هاشم
![]()
خطاب امام علیهالسلام به یارانشامام علیهالسلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پایدارى كنید اى بزرگ زادگان! مرگ به مانند پلى است كه شما را از سختیها و دردهاى دنیا به سوى بهشت وسیع و نعمت دائم الهى عبور مىدهد، كدام یك از شما ترك زندان به امید آرمیدن در قصر را نمىپسندید؟! پدرم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم برایم حدیث كرد كه فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است به سوى بهشت و پل كافر است به سوى جحیم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مىگویم.(167) اصحاب امام حسین علیهالسلام در رفتن به سوى میدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر یكدیگر سبقت مىگرفتند(168) و مبارزه سختى كردند تا این كه روز به نیمه رسید، حصین بن نمیر كه فرماندهى تیراندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را دید، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا یاران امام را تیرباران كنند.
روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى. در اثر این تیراندازى، تعداد دیگرى از اصحاب امام علیهالسلام مجروح و تعدادى از اسبها نیز از پاى درآمدند. چون تعداد یاران امام حسین علیهالسلام اندك بود لذا هر یك نفر از آنان كه به شهادت مىرسید، جاى خالى او در میانه اصحاب كاملا نمایان مىشد، ولى از سپاه دشمن به علت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مىشد، در ظاهر نقصانى پدید نمىآمد.(169) امام حسین علیهالسلام روى به عمربن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مىكنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد. سپس امام علیهالسلام دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فریفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند؛ خدایا! شیرازه امور آنان را از هم بگسل.(170)
مبارزه یاران امام علیهالسلامعمربن سعد چون دید كه او و یارانش توان مقاومت در مقابل امام علیهالسلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خیمهها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند یاران امام را محاصره كنند. براى رویاروئى با این حلیه جنگى، اصحاب امام در گروههاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خیمهها و غارت كردن آنها بودند از دم تیر و شمشیر مىگذراندند و اسبهاى آنها را از پاى در مىآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خیمهها را بسوزانند!!(171) امام فرمود بگذارید آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام علیهالسلام پیشبینى فرمود، شد. (172)
![]() حمله به خیام
سپاهیان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خیمهها مشغول شدند و شمر به خیمه امام نزدیك شد و با نیزه به سوى خیمه اشاره رفت و فریاد زد: آتش بیآورید تا این خیمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم . اهل حرم در حالى كه فریاد مىزند، از خیمه بیرون ریختند، امام حسین علیهالسلام بر سر شمر فریاد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مىكنى كه خیمه مرا با اهلبیتم بسوزانى؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حضرت علی اكبر همچنان مىرزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید. لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مىكردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش كردند!
حمید بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مىبرم به خدا! آتش زدن خیمهها سزاوار نیست، آیا مىخواهى این كودكان معصوم و زنهاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى؟! به خدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال مىكند! چه نیازى به كشتن كودكان و زنان است؟! شمر پرسید: تو كیستى؟ حمید بن مسلم از بیم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد.(173) شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به این حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از این زشتتر از تو ندیده بودم، آیا تصمیم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى؟! در این هنگام شمر - لعنة الله علیه - باز گشت.(174)
ضحاك بن عبدالله(175)
او از قبیله همدان بود و در میان راه به امام حسین علیهالسلام و یارانش پیوست. چون یاران امام علیهالسلام شهید شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و مىخواستم تا وقتى كه اصحاب وفادارت به شهادت نرسیدهاند، از شما دفاع كنم، اكنون كه همه رفتند و شما تنها ماندهاید، من در خود قدرت دفاع از شما را نمىبینم، اجازه ده تا از راهى كه آمدهام بازگردم!! امام علیهالسلام به او اجازه داد و او فرار را بر قرار ترجیح داد و جاسوسان عمر بن سعد راه را بر او گرفتند، و هنگامى كه او را شناختند رهایش كردند و او از كربلا رفت!(176)
توجیه احمقانه و اعتراف به شجاعت و بزرگوارى یاران امامبه یكى از كسانى كه در سپاه كوفه حضور داشت، گفته شد: واى بر تو! چرا تو فرزند پیغمبر را كشتى؟! آن مرد گفت: دهانت خرد باد! تو اگر مىدیدى آنچه كه ما در كربلا دیدیم، تو هم همین كار را مىكردى! آنها دست به قبضه شمشیر مىبردند و مانند شیران غرنده به ما حمله مىكردند و خود را در دهان مرگ مىانداختند! امان قبول نمىكردند، رغبتى به مال و منال دنیا نداشتند! هیچ چیزى نمىتوانست در میان ایشان و مرگ فاصله بیندازد. اگر با آنها نمىجنگیدیم، همه ما را از دم شمشیر مىگذرانیدند، چگونه مىتوانستیم از جنگ كردن با آنها خودارى كنیم؟!!(177)
امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!
ابن عماره از پدرش نقل مىكند كه: از حضرت صادق علیهالسلام سؤال كردم و گفتم: از اصحاب امام حسین علیهالسلام و اقدام آنها بر فداكارى و ایثار جان مرا آگاه كن. آن حضرت فرمود: پرده و حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده كردند به طورى كه بر شهادت و كشته شدن شتاب مىكردند تا با حور معانقه نموده و به سوى جایگاه خود در بهشت بروند.(178) این شاعر عرب، چه زیبا، حالات اصحاب امام را ترسیم كرده است: جادوا بانفسهم فى حب سیدهمو الجود بالنفس اقصى غایة الجودالسابقون الى المكارم و العلى والحائزون غداً حیاض الكوثر لولا صوارمهم و وقع نبالهملم تسمع الاذان صوت مكبر(179) (180)؛ تاج بر سر بوالبشر خاك شهیدان توست این شهدا تا ابد فخر بنى آدمند خاك سر كوى تو زنده كند مرده را زانكه شهیدان آن جمله مسیحا دمند.
![]() شهداى بنىهاشم
پس از این كه یاران امام علیهالسلام یكى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهلبیت خاص آن حضرت، دیگر كسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیهالسلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهلبیت رسید(181) ؛ اینك به شرح احوال و توصیف جانبازیهاى آنان مىپردازیم:
على بن الحسین علیهماالسلام
حضرت علىبن الحسین(على اكبر) در یازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(183) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىكرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. كنیه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیهالسلام بود.(184) مادرش لیلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است.(185) و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود. در روز عاشورا به محض این كه از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به میدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق دیدار پیامبر تو مىشدیم، به صورت او نظر مىكردیم، خدایا! بركات زمین را از آنها دریغ كن و جمعیت آنها را پراكنده ساز و در میان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! كه اینان ما را دعوت كردند كه به یارى ما برخیزند و اكنون بر ما مىتازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
پس به قاسم حمله كرد و ضربهاى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد. غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىكشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.
سپس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد كرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع كند، و هیچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت كرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم."(187) در این هنگام على اكبر خروشید و بر سپاه كوفه حمله كرد(188) در حالى كه این رجز مىخواند: انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنكم بالرمح حتى ینثنى اضربكم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحكم فینا ابن الدعى.(189) و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان كوفه را كشت تا این كه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد! و روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟! امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى. برخى از مورخان نوشتهاند(191) كه امام علیهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم كه هنوز روز به پایان نرسیده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مىخواند: الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعكم او تعمد البوارق.(192) و همچنان مىرزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید.(193) لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مىكردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش كردند!(194)
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار و در ركاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیكو مبارزه كرد تا به شهادت رسید.
و بعضى نقل كردهاند كه مرة بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد(195)، كه در این هنگام فریاد زد: السلام علیك یا ابتاه، این جدم رسول خداست كه مرا سیراب كرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مىرساند و مىگوید: در آمدنت به نزد ما شتاب كن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.(197) امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!(198) در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونهاى كه كسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهایش پاك مىكرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.(200) در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى كه فریاد مىزد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افكند. امام حسین علیهالسلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیكر على اكبر را در برابر خیمهاى كه در مقابل آن مبارزه مىكردند بر زمین نهادند.(201) امام حسین علیهالسلام به خیمه بازگشت در حالى كه محزون بود، سكینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكینه علیهاالسلام در حالى كه فریاد مىزد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سكینه! تقواى خدا پیشه كن و شكیبا باش. سكینه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشتهاند.(202) و (203)
![]() خاندان عقیل بن ابى طالب1 - عبدالله بن مسلم بن عقیل:او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد(204) در حالى كه رجز مىخواند مىگفت: الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیة بادوا على دین النبى لیسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خیار و كرام النسب.(205) نوشتهاند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مىتاخت و چون دید كه پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى كند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.(208) و (209) 2 - محمد بن مسلم بن عقیل: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند(210) و امام حسین علیهالسلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهلبیت من! شكیبا باشید كه بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.(211) و (212)
نقل شده كه روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام كه نامش عبیدالله بود نظر كرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید كردند.
و در این حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.(213) 3 - جعفر بن عقیل: مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مىگفت: انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا سادة الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.(214) و پانزده نفر از سپاه كوفه را كشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.(215) و (216) 4 - عبدالرحمن بن عقیل:او به میدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.(217) 5 - عبدالله بن عقیل: به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.(218) 6 - محمد بن ابى سعید بن عقیل:چون امام حسین علیهالسلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىكرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است. هانى بن ثبیت حضرمى مىگوید: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم كه اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهلبیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیك شد و بدن او را با شمشیر پاره كرد. هشام كلبى، ناقل این خبر مىگوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است.(219) خاندان جعفر بن ابى طالب1- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زینب كبرى عقیله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.(220) عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیهالسلام ملحق شدند. عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مىخواند: "ان تنكرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا فى المحشر." (221)
امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار كرد تا این كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است كه تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.(222) 2- محمدبن عبدالله بن جعفر: فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مىخواند: اشكو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزیل و التبیان.(223) و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.(224) 3- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیهالسلام آمده بود كه به شهادت رسید.(225) و گفتهاند كه او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.(226) 4- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب: او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمىكرد، امام علیهالسلام دختر عمویش امكلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب كبرى بود به او تزویج نمود. قاسم به همراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع كثیرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذكر كردهاند، تا آن كه جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهید كردند.(227)
فرزندان امام حسن علیهالسلام- قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیهالسلام رسید، امام علیهالسلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى كه اشكش بر گونههایش جارى بود و این رجز را مىخواند: "ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسین كالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن."(229) نوشتهاند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند. حمیدبن مسلم مىگوید: من در میان سپاه كوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مىكردم كه پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یكى از آنها پاره شد و فراموش نمىكنم كه بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله كنم. به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را به سوى او دراز نكنم، این گروه كه اطراف او را گرفتهاند او را بس است! او گفت: من به او حمله خواهم كرد. پس به قاسم حمله كرد و ضربهاى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(230) غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىكشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.(231) آنگاه امام حسین علیهالسلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد. حمیدبن مسلم مىگوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىكردم و مىدیدم كه بر زمین كشیده مىشود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مىبرد؟ دیدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(232) و در «كفایة الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسین علیهالسلام در حالى كه قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مىخواند: غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و كیف ولا تبكى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(233) 2- ابوبكر بن الحسن: او و برادرش قاسم از یك مادر و پدر بودند. از امام باقر علیهالسلام نقل است كه او را مردى به نام عقبة الغنوى به شهادت رسانید.(234) 3- عبدالله بن الحسن:در حالى كه سپاه كوفه امام علیهالسلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مىخواست خود را شتابان به امام علیهالسلام برساند، زینب كبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مىكرد و مىگفت: به خدا قسم كه از عمویم هرگز جدا نمىگردم. در این هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفتهاند حرملة بن كاهل - با شمشیر به امام حسین علیهالسلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مىخواهى عمویم را بكشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آویزان كرد، پس او فریاد مىزد: اى مادر!
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهید شدند.
امام حسین علیهالسلام آن كودك را در آغوش كشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شكیبا باش و از خداى خود چشم نیكى دار تا تو را به پدران نیكوكارت ملحق كند. حرملة بن كاهل تیرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسید.(235) 4- حسن بن الحسن:یكى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خویشان مادرى او بود، نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |