ابا عبدالله
کنيه امام حسين «ع » بود که رسول خدا «ص » از هنگام ولادت، بر آن حضرت نهاد. (1) .
کنيه اي که شنيدنش، دل را مي لرزاند و اشک در چشم مي آورد.
پاورقي
(1) موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، به نقل از تظلم الزهراء، ص 9.
اباحفص
کنيه ي جناب عمر بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. او در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گرديد.
ابارزين
کنيه ي «سليمان» غلام امام حسين عليه السلام است که به دست عبيد الله بن زياد به شهادت رسيد.
اباعبدالله
کنيه ي امام حسين عليه السلام است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از هنگام ولادت، بر آن حضرت نهاد. ناسخ التواريخ گويد به جهت اينکه نام فرزند شيرخوار امام حسين عليه السلام عبدالله بود، بدان جهت آن بزرگوار را اباعبدالله مي گفتند.
اباموسي
کنيه ي جناب موقع بن ثمامه اسدي صيداوي، يکي از شهداي واقعه عاشورا است.
ابان بن نعمان بن بشير
وي برادر زن مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. ابان بن نعمان برادر «عمره» همسر باوفاي مختار بود. پس از آن که خواهر ابان به دستور مصعب بن زبير به قتل رسيد، برادرش (ابان) قاتل او را سيلي زد و ناسزا گفت. اما ابن زبير او را بخشيد و گفت: جوان را آزاد کنيد زيرا حادثه اي وحشت بار ديده است.
ابانور الشاعر
کنيه ي ربيعة بن خوط بن رئاب، از شهداي روز عاشوراست.
ابجر بن كعب
وي يکي از هواداران و نيروهاي تحت امر عمر بن سعد بود. وي پس از شهادت امام حسين عليه السلام ازار امام عليه السلام را از پايش بيرون آورد. (در حالي که حضرت قبل از پوشيدن آن شلوار کهنه، با دست آن را پاره پاره کرد تا کسي به آن رغبت نکند.) به نقلي ازاري را که درآورد، در نتيجه از دو پا فلج و زمين گير شد.
ابراهيم
نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروايي و سلطنت مي کرد و چون دامنه ي تسلط و نفوذش توسعه يافت، مردم را به پرستش خويش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهاي سنگي و چوبي سجده مي کردند، به آساني طوق بندگي او را به گردن نهادند و تن به خدايي او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنين گمراهي و ضلالت بزرگي به سر مي بردند
و يکباره خداي بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از ميان آن قوم، رهبري عالي مقام برانگيزد و به ارشاد او، مردم را راهنمايي فرمايد.
يکي از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامي شامخ داشت، روزي به عرض رسانيد که نجوم دلالت مي کنند که به زودي شخصي قيام مي کند و بساط بت پرستي را واژگون مي سازد و مردم را به دين جديدي دعوت مي کند، نمرود پرسيد: از چه سرزميني قيام مي کند؟ گفت: از همين سرزمين ولي تاکنون، نطفه ي او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود براي پيشگيري از اين موضوع، دستور اکيد صادر کرد که بين زنان و مردان جدايي بيندازند، تا نطفه ي او بسته نشود و چنين شخصي پا به عرصه ي وجود نگذارد، نمرود نادان گمان مي کرد با اين اقدام عاجزانه مي تواند در برابر اراده ي ازلي و خواست خداوندي سدي ايجاد کند و مانع اجراي قضاي الهي شود.
در همان محيط پر خفقان نطفه ي ابراهيم بسته شد و مادرش به او حامله گرديد ولي آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسيد و مادرش براي وضع حمل، سر به بيابان نهاد و از ترس مأمورين نمرود به غار کوهي پناهنده شد و ابراهيم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دريچه ي غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهيم چشمه هاي شير جاري ساخت و مواد غذايي لازم را به او رسانيد تا ابراهيم کم کم بزرگ شد و چون به سيزده سالگي رسيد محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموي ابراهيم يکي از بت تراشهاي معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتي ابراهيم را ديد او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهيم ريسمان به گردن بتها مي بست و روي زمين مي کشيد و در خاک و گل و لاي آلوده مي نمود و فرياد
مي زد: مردم بياييد و بت هايي را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هيچگونه نفع و ضرري نيستند از من خريداري کنيد. طرز رفتار ابراهيم نسبت به بت ها بنظر بت پرستان اهانت آميز مي آمد و کار به جايي رسيد که آزر ابراهيم را نصيحت کرد و چون بي اثر بود، او را به زندان انداخت.
ابراهيم را خداوند متعال براي راهنمايي مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پيامبري و نبوت مفتخر فرمود، ابراهيم دلي مملو از ايمان به خدا داشت و ذره اي شک و ترديد در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولي براي اينکه حقايق اشياء بر او روشن شود و بصيرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنماياند چگونه مردگان را زنده مي کند، خطاب آمد که مگر تو ايمان به بعثت نياورده اي؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده ام ولي مايل هستم ببينم تا اطمينان و يقينم کامل گردد، چون ابراهيم حقيقتا غرضش اطمينان خاطر بود، خداوند به او وحي فرستاد که چهار پرنده بگير و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسيم کن و هر قسمتي را بر سر کوهي بگذار و يک يک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آيند.
ابراهيم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبيدن و تقسيم کردن گوشتهاي درهم آميخته ي پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزيي جمع آمد و به هم متصل گرديد و جان در آن دميده شد و پرندگان ديگر بار زنده شدند.
ابراهيم مأموريت الهي و آسماني خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمويش آزر را به سوي خدا و پرستش پروردگار يگانه دعوت نمود، دلائل و براهين توحيد را با منتهاي ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندي و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهيم که در ابتداي کار با شکست مواجه شده بود، با دلي افسرده از نزد آزر خارج شد
ولي روش آزر او را سست نکرده بلکه تصميم او را، دائر بر راهنمايي و هدايت قوم محکم تر ساخته بود، ابراهيم نزد قوم آمد و براي اينکه به آنان بفهماند بت پرستي راه خطا و گمراهي است نخست از آنها پرسيد: شما چه چيز را پرستش مي کنيد؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قيام مي نمائيم و حوائج خود را از آنها مي خواهيم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده مي شويم.
ابراهيم پرسيد: آيا بتها سخنان شما را مي شنوند و نفع و ضرري از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را مي پرستيدند ما هم به پيروي از روش آنها بت مي پرستيم. ابراهيم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهي آشکار بوده ايد و اين بتهاي سنگي و چوبي که مالک سود و زيان خود نيستند شايستگي پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار يگانه اي است که خالق آسمانها و زمين و مدبر امور آنها است.
سپس ابراهيم در مقام بيان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفريده است، پس او مرا هدايت مي کند و او است که مرا آب و غذا مي دهند و چون بيمار شوم مرا شفا مي بخشد و او است که مرا مي ميراند و سپس زنده مي گرداند و او است که من اميدوارم در روز قيامت مرا بيامرزد.
ابراهيم، با اين بيانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولي قوم در برابر دلايل ابراهيم، يک مشت حرفهاي بيهوده و پوچ تحويل دادند و حاضر نشدند از بت پرستي دست بردارند، از اين رو، ابراهيم درصدد برآمد بت ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که اين بت هاي بي جان و ناتوان، لايق پرستش نيستند.
نمروديان عيدي داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصي را اجرا مي کردند و آن روز را در خارج شهر به سر مي بردند، چون ايام عيد فرا رسيد عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم به عنوان کسالت از رفتن، خودداري کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنين خالي شد و همه ي مردم از پير و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهيم چون شهر را خالي و بتکده را بدون نگهبان يافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زينت ها آراسته شده و بت ها برحسب رتبه و مقام در جايگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقير به آنها نگريست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتي که از تبر ابراهيم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به اين منظور سالم ماند که پايه ي استدلالهاي آينده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عيد، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ريخته ي معبد و بتهاي شکسته را ديدند بي اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتي که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصباني گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم مي گفتند: چه کسي اين عمل را با خدايان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهميدند که اين کار ابراهيم است. ابراهيم شناخته شد و در محلي که بت پرستان جمع آمده بودند براي محاکمه و انتقام احضار گرديد، از ابراهيم پرسيدند آيا تو اين کار را نسبت به خدايان ما انجام داده اي؟! ابراهيم با بياني محکم گفت: بلکه بت بزرگ اين کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسيد. نمروديان در برابر اين منطق، جز اينکه به عجز و ناتواني بتها اعتراف کنند چاره اي نداشتند، ابراهيم هم جز اين انتظاري نداشت لذا وقتي که قوم گفتند: بت ها نمي توانند حرف بزنند و جوابي بگويند، ابراهيم بالافاصله با يک جمله اساس بت پرستي را درهم ريخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه مي پرستيد.
نمروديان براي انتقام گرفتن از ابراهيم و ياري خدايان خود، تصميم به سوزانيدن ابراهيم گرفتند و چون جرم ابراهيم به عقيده ي آنان جنبه ي عمومي داشت، بايد عموم طبقات در اين راه تشريک مساعي کنند و از اين ثواب بهره مند گردند، از اين رو همه ي مردم درصدد گرد آوردن هيزم برآمدند و چند روزي نگذشت که کوهي از هيزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله ي آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هيزم زياد بود که آتشي عظيم و خطرناک در بيابان ايجاد شد و حرارت آتش به حدي رسيد که هيچ کس را ياراي نزديک شدن به آن نبود.
ابراهيم را بوسيله ي منجنيق ميان آتش پرتاب کردند و به اين وسيله آتش دل خود را فرو نشانيدند. ابراهيم در ميان شعله هاي آتش از ديدگان مردم ناپديد شد و غريو شادي از مردم برخاست.
هنگامي که ابراهيم ميان آتش پرتاب مي شد جبرئيل خود را به او رسانيد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو حاجتي ندارم ولي به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت گرديد و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمروديان که اين صحنه را مشاهده مي کردند با اعجاب و تحسين بر اين منظره خيره شدند. مردم که اين آيت بزرگ الهي را ديدند، به حقانيت دعوت ابراهيم پي بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهيم به آن دعوت مي کند. اما عناد و دشمني و همچنين حب جاه و مال مانع شد که به ابراهيم ايمان آورند، بدين جهت اکثر مردم در بت پرستي ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرويدند.
هنگامي که حضرت ابراهيم عليه السلام سوار بر اسب از سرزمين کربلا عبور مي نمود، اسبش به زمين خورد و ابراهيم عليه السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاري شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطايي از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: يا خليل الله از تو بسيار خجالت مي کشم، بدان که در اين زمين فرزند خاتم انبياء (امام حسين عليه السلام) کشته مي شود، از اين رو خون تو جاري گشت تا موافق خون آن جناب شود.
ابراهيم بغدادي
سيد ابراهيم بن سيد محمد بن سيد علي حسني بغدادي، پدر سيد حيدر بوده است. آل حيدر از خانواده هاي مشهور در کاظميه و بغداد از نسل او هستند. سيد ابراهيم به سال 1227 ه. ق وفات يافته. او شاگرد سيد مهدي بحر العلوم بوده است.
ابراهيم بن الحسين
از شهداي بني هاشم در روز عاشورا است. اين نام را ابن شهر آشوب در کتاب المناقب آورده است. به گفته
صاحب مناقب ابراهيم يکي از شش فرزند ابي عبدالله است که در کربلا به شهادت رسيد.
ابراهيم بن حصين ازدي
از شهداي کربلا و از اصحاب دلاور امام حسين عليه السلام بود؛ از جمله کساني است که سيدالشهدا عليه السلام در لحظات تنهايي، نام برخي از ياران را مي برده و صدا مي زده است:«و يا ابراهيم بن الحصين...».
رجز او در ميدان نبرد چنين بوده است:
اضرب منکم مفصلا و ساقا ليهرق اليوم دمي اهراقا
و يرزق الموت ابواسحاقا اعني بني الفاجرة الفساقا
ابراهيم بن حصين اسدي
از قبيله بني اسد، از شجاعان و پاکان و از شهداي گرانقدر کربلا است و از رجزهاي اوست:
اقدم حسين اليوقي تلقي احمدا ثم اباک الطاهر المؤيدا
«به پيش اي امام! که امروز به ديدار جدت و پدر مطهر و مؤيدت خواهي رسيد...»
ابراهيم بن ديزج
وي همان «ديزج يهودي» است که به دروغ ادعاي مسلماني داشت. و از عمال متوکل عباسي بود.
ابراهيم بن طلحه
وي يکي از طرفداران و نيروهاي تحت امر بني اميه بود.
در آن حال که کاروان اهل بيت عصمت و طهارت از طرف کربلا وارد دمشق شدند، ابراهيم پسر طلحه که جراحت شمشيرهاي جنگ جمل در سينه پر کينه اش بود به حضرت امام زين العابدين عليه السلام رسيد و گفت: آخر که مغلوب شد؟ حضرت فرمود: اگر مي خواهي بداني چه کسي مغلوب شد چون وقت نماز شود. اذان و اقامه ي نماز را بشنو و ببين که آوازه ي چه کسي بلند شود و بلند خواهد شد تا روز قيامت.
ابراهيم بن عبدالله
وي و عبدالله بن يزيد به دستور عبدالله بن زبير به کوفه رفتند و نماينده زبير و حاکم عراق بودند.
ابراهيم بن عبيدالله
ابراهيم بن حسن بن علي عليهم السلام. با برادر خود محمد معروف به «نفس زکيه» در ابتداي دولت بني عباس دعوي خلافت داشتند و منصور عباسي پيش از آن که خلافت در خاندان آل عباسي مستقر شود با محمد بيعت کرده بود چون کار عباسيان سامان يافت و منصور خليفه گشت لشکري به تعاقب آن دو فرستاد. محمد در مدينه و ابراهيم در بصره دعوت خويش را آشکار کردند و ابراهيم سپاهي فراهم کرده بر اهواز و فارس و اواسط مسلط گرديد. محمد در مدينه کشته شد) 14 رمضان 145 ق) و ابراهيم در باخمرا نزديک کوفه با لشکريان منصور روبرو شده و غلبه ي او نزديک مي نمود لکن ناگاه تيري بر مقتل او رسيده کشته شد و لشکريانش پراکنده شدند.
ابراهيم بن علي بن ابي طالب
مادرش «ام ولد» بود. او به همراه امام حسين عليه السلام به کربلا آمد و به شهادت رسيد. ولي به شهادت رسيدنش در کربلا مورد ترديد است.
ابراهيم بن مالك اشتر
در قيام مختار، براي خونخواهي امام حسين عليه السلام و اهل بيت مظلومش، بسياري از بزرگان و سران شيعه نقش فعال داشتند، ولي هيچ چهره اي به اندازه ي چهره ي ابراهيم، فرزند برومند مالک اشتر، بازوي توانمند اميرمؤمنان عليه السلام درخشندگي و شکوه ندارد و نقشي که ابراهيم در اين قيام داشت، عالي ترين و مؤثرترين بود و قطعا اگر چهره اي مانند ابراهيم، در کنار مختار نبود، نهضت مختار معلوم نبود فاتح شود. زيرا بزرگان شيعه براي ابراهيم، مقامي بس بزرگ قايلند و نقش مهم او در پيروزي قيام بر احدي پوشيده نيست.
علامه سيد محسن امين، مي فرمايد: «ابراهيم، مردي شجاع، سلحشور، باشهامت، صف شکن و رييس بود. او
داراي طبعي عالي و همتي بلند و طرفدار حق بود و داراي طبع شعر و زباني فصحيح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بود، و همان گونه که پدر او «مالک اشتر» داراي همين امتيازات عالي بود، و حق هم اين است که چنين فرزندي مجسمه ي پدر باشد».
در شهامت، شجاعت، سخاوت، جوانمردي، ايمان و اخلاص به اهل بيت، برترين مردم عراق بود. صاحب «مراة الجنان» گويد: «او سرور قبيله ي نخع و يکه تاز آنان بود».
علامه ي مجلسي در بحارالانوار از فقيه بزرگ شيعه، ابن نما، درباره ي ابراهيم چنين نقل مي کند:
«ابراهيم - که درود خدا بر او باد - مظهر شجاعت و مشعلدار شهامت و سلحشوري قاطع بود. او سراپا محب اهل بيت و پرچمدار و پيشاهنگ دلباخته آنان بود.»
«بلاذري» گويد:
«ابراهيم جواني نوسال و شجاع بود» ابراهيم در جنگ صفين، با وجود آن که نوجواني کم سن و سال بود، در کنار اميرمؤمنان عليه السلام و پدرش مالک اشتر رشادتها از خود نشان داد. مختار و سران شيعيان عراق، تمام اميدشان به او دوخته شده بود و مطمئن بودند اگر اين مرد مبارز و قهرمان شجاع و عظيم الشأن با آن شخصيت و موقعيت و نفوذش به انقلاب بپيوندد فتح و پيروزي آنان قطعي خواهد بود. بنابراين تمام همت خود را صرف جذب «ابراهيم» براي حضور در صحنه ي پيکار کردند.
شخصيت نافذ «ابراهيم» و فکر بلند و شجاعت و کارداني او در امور جنگ از يک سو و علاقه ي شديد و اخلاص او نسبت به ساحت مقدس اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از سوي ديگر و ساير صفات برجسته اي که در وجود ابراهيم جمع شده بود، همه ي شيعيان عراق او را مايه ي اميد و پشتيباني قوي و فرماندهي لايق، براي امور مهم خود مي دانستند، از اين رو تصميم گرفتند با ابراهيم ملاقات و او را به قيام دعوت نمايند.
عامر شعبي گويد: من و پدرم از جمله اولين کساني بوديم که به جناح انقلابيون مختار پيوستيم.
«مورخين از قهرماني ابراهيم، در جنگ ها سخنها گفته اند و الحق، «ابراهيم اشتر»، اين فرزند خلف «مالک اشتر»، همانند پدر در جنگ صفين بار ديگر حادثه ي عظيم «ليلة الهرير» در جنگ صفين را زنده کرد و ارتش شام را به شکستي وحشتناک کشاند. ابراهيم چون شير خشمناک، همانند صاعقه اي بي امان بر قلب دشمن مي تاخت و از يمين و يسار از کشته، پشته مي ساخت و اين رجز را مي خواند:
قد علمت مذحج علما لا خطل اني اذا القرن لقتني لا وکل
و لا جزوع عندها و لا نکل اروع مقداما اذا النکس فشل
اضرب في القوم اذا جاء الاجل و اعقلي رأس الطرماح البطل
طايفه مذحج خوب مي داند که من همان قهرمان صحنه ي پيکارم.
که نه خسته مي شوم و نه سست مي گردم و آن چنان در خط مقدم مي جنگم تا دشمن را شکست دهم.
و تا حد مرگ ضربات خود را بر دشمن وارد مي کنم و سر قهرمانان را از تنشان مي افکنم.
با ضربات کشنده تا آن که خصم را درافکند پس از آن که سپاه مختار به فرماندهي ابراهيم بن اشتر به پيروزي رسيد، ابراهيم بر تمام منطقه ي شمال و غرب عراق تسلط يافت و موصل را مقر استانداري خويش قرار داد و در آنجا ماند. زيرا مختار وي را به اين پست منصوب کرده بود.
ابراهيم بن محمد
وي فرماندار کوفه بود که از طرف عبدالله بن زبير به اين سمت منصوب شده بود. ابراهيم بن محمد با وسوسه ي عمر بن سعد، شبث بن ربيعي، زيد بن حارث و شمر بن ذي الجوشن، با دسيسه اي از پيش تعيين شده، مختار بن ابوعبيد ثقفي را دستگير کرده و او را به زندان افکند.
ابراهيم بن مسلم بن عقيل
فرزند جناب مسلم بن عقيل عليه السلام بود. وي همراه برادرش «محمد» در واقعه ي عاشورا اسير شدند. ابن زياد دستور داد آن دو را زنداني کردند. اين دو نوجوان نابالغ مدت يکسال در زندان بودند. سپس با کمک «مشکور» پيرمرد زندانبان که دوستدار اهل بيت بود، شبانه از زندان گريختند. شب به خانه ي زني پناه بردند که شوهرش در سپاه ابن زياد بود، وقتي شوهرش «حارث» فهميد، آن دو را در کنار رود فرات برد و بي رحمانه سر از تنشان جدا کرد و پيکرشان را در فرات افکند و سرهاي آن دو را براي دريافت جايزه نزد ابن زياد برد. در کنار فرات در چهار فرسنگي کربلا شهري است به نام «مسيب» که نزديک آن آرامگاه، آباديي است که گويند قبر محمد و ابراهيم پسران مسلم بن عقيل داخل آن است.
ابراهيم جردقة بن حسن بن عبيدالله بن عباس
از نوادگان حضرت قمر بني هاشم عليه السلام است. او از فقها و ادبا و زهاد بوده و نسبتش از طريق سه پسر به نامهاي حسن و محمد و علي باقي مانده است: علي بن جردقه، يکي از اسخياي بني هاشم، و صاحب جاه بود. او که در سال (264 ه. ق) به رحمت حق پيوست، صاحب نوزده فرزند بود که يکي از ايشان عبيدالله بن علي بن ابراهيم جردقه مي باشد. خطيب بغداد گفته است که: کنيه ي او ابوعلي است و از اهل بغداد است، به مصر رفت و در آن ديار ساکن شد. نزد او کتبي بوده موسوم به جعفريه که در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مي کند آن را. وي در سال (312 ه. ق) در مصر وفات يافت.
ابراهيم حاريصي عاملي
از اهالي قريه ي حاريص از قراي تبنين لبنان بوده. قصايد او شامل علوم و اطلاعات تاريخي و حکم و امثال است. او به سال 1185 ه. ق وفات يافته است.
ابراهيم شمس الدين حائري
کليد دار سوم قبر مطهر امام حسين عليه السلام. او قبل از سالهاي 1075 تا 1106 کليد داري و توليت حرم حسيني را عهده دار بود.
ابراهيم عاملي
شيخ ابراهيم بن يحيي بن شيخ محمد عاملي طيبي، به سال 1145 ه. ق در قريه اي از جبل عامل متولد شده و بعدها در دمشق سکونت گزيد. او به سال 1214 ه. ق در دمشق وفات يافت و در باب الصغير دمشق دفن گرديد.
ابراهيم عطار
سيد ابراهيم بن محمد بن علي بن سيف الدين، از امراي مکه بوده است. نسب او از جهت پدر به امام حسن مجتبي عليه السلام و از جهت مادر به امام حسين عليه السلام مي رسد. او در بغداد متولد شده و در آنجا تحت تربيت پدر خود که از علما بوده، پرورش يافته است. وفات او را به سال 1215 يا 1230 ه. ق نوشته اند.
صدر يرضض بالخيول و انه کنز العلوم و عيبة الأسرار
يا منية الکرار بل يا مهجة ال مختار بل يا صفوة الجبار
سينه اي که در زير سم اسبها لگدمال شد، گنجينه ي دانشها و صندوق اسرار بود.
اي آرزوي حيدر کرار و اي پاره ي قلب محمد مختار، تو برگزيده ي خداوند جبار هستي.
(6) طوفان.
آل ابي سفيان
خاندان و دودمان ابو سفيان.ابو سفيان بن حرب، بزرگ طايفه بني اميه بود.خودش و دودمانش با بني هاشم و دودمان رسول خدا و با دين اسلام دشمني داشتند.ابوسفيان درلشکر کشيها بر ضد اسلام شرکت داشت.پسرش معاويه، با علي و امام حسن «ع » جنگيد، نوه اش يزيد، حسين بن علي را در کربلا کشت.نسل ابو سفيان ضد توحيد بودند، از دين رو پيامبر فرموده بود: «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان ». (1) خلافت بر آل ابوسفيان حرام است. اينکه در زيارت عاشورا هم خود ابو سفيان و اين دودمان لعن شده اند (اللهم العن ابا سفيان، اللهم العن... و آل ابي سفيان) به خاطر درگيري و مبارزه آنان با اساس اسلام است.امام صادق «ع » نزاع ميان اهل بيت پيامبر و آل ابي سفيان را، نزاعي مکتبي و بر سر عقيده مي دانست، نه شخصي و مي فرمود: «انا و آل ابي سفيان اهل بيتين تعادينا في الله، قلنا: صدق الله و قالوا: کذب الله » (2) ؛ ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم که بر سر مسأله خدا با هم دشمني کرديم . ما گفتيم خدا راست گفته، آنان گفتند خدا دروغ گفته است. نيز، مايه از بين رفتن حکومتشان را دست آلودن به خون حسين «ع » مي دانست: «ان آل ابي سفيان قتلوا الحسين بن علي صلوات الله عليه فنزع الله ملکهم ». (3) آل ابوسفيان حسين بن علي عليه السلام را کشتند ، خداوند هم حکومت را از آنان گرفت.
سيد الشهدا «ع » روز عاشورا، سپاه کوفه را که براي کشتن او آمده بودند، پيروان اين دودمان خطاب کرد و چون شنيد به طرف خيمه ها حمله آورده اند، فرمود: «ويحکم يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يکن لکم دين و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا في دنياکم...» (4) اگر دين نداريد، آزاده باشيد!آل ابو سفيان همه آنانند که در طول تاريخ، با حق وعدل مبارزه کرده اند و براي خاموش ساختن نور خدا کوشيده اند، چه در ميدان بدر و احد و صفين و کربلا، چه در هر جاي دنيا و هر زمان ديگر.
پاورقي
(1) بحار الانوار، ج 44، ص 326.
(2) همان، ج 33، ص 165، ج 52، ص 190.
(3) همان، ج 45، ص 301، ج 46، ص 182.
(4) همان، ج 46، ص 51.
آل الله
مقصود از آل الله و خاندان خدا، اهل بيت پيامبر «ص » اند.امام حسين «ع » خود ودودمان پيامبر را آل الله دانسته است، آنجا که مي فرمايد:
«نحن آل الله و ورثة رسوله »، (1) ؛ ما آل خدا و وارثان پيامبر اوييم. در زيارت نيمه رجب امام حسين «ع » نيز مي خوانيم:
«السلام عليکم يا آل الله » که به عنوان زيارت اربعين هم نقل شده است.اين، بخاطر شدت ارتباط و انتساب عترت پيامبر و امام حسين «ع » با خداوند و دين اوست و گويا خدايي اند و از دودمان خدا.تعبير آل الله را جابر بن عبدالله انصاري هنگام حضور بر سرمزار حسين بن علي «ع » در اربعين شهادتش در زيارتي که خوانده، به کار برده است.
به قريش نيز «آل الله » مي گفته اند، زيرا در خانه توحيد و مسجد الحرام بودند و با خانه خدا مرتبط بودند.امام صادق «ع » مي فرمايد: «انما سموا آل الله، لانهم في بيت الله الحرام » (2) بويژه که عظمت قريش با تولد پيامبر اسلام در ميان آنان افزايش يافت و با بعثت آن رسول خدا، انتسابشان به خداوند افزون تر شد «و عظمت قريش في العرب و سموا آل الله ».
پاورقي
(1) بحار الانوار، ج 44 ص 11 و 184.
(2) همان، ج 15 ص 258.
آل اميه
طايفه اي از قريش، که نسب آنان به امية بن خلف از فرزندان «عبد شمس » مي رسد.اميه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام «ص » بود و فرزندان او و کلا بني اميه همواره با بني هاشم مخالف و کينه توز بودند. (1) با پيامبر به نحوي، با علي «ع » به نحو ديگر و با امام حسن و امام حسين «عليهما السلام » و ساير ائمه به گونه ديگري خصومت مي ورزيدند. رسول خدا «ص » آنان را لعنت کرد.در قرآن، «شجره ملعونه » (سوره اسراء آيه 60) به بني اميه تفسير شده است. (2) اين دودمان، با عترت پيامبر و آل علي دشمني شديد داشتند و بزرگاني از آنان درجنگهاي صدر اسلام به تيغ مسلمانان کشته شده بودند.يزيد و معاويه از نسل اينان بودند که آن دشمنيها را با علي و آل علي نشان دادند. «اينان از زمان معاويه در سال 41 هجري به حکومت رسيدند و تا سال 132 هجري حکومت داشتند و مرکز حکومتشان در شام بود.
به تبع حکومتهاي روم و فارس، بساط و تشريفات و تجملات و عيش و نوشهايي راه انداخته بودند.بعضي از خلفاي بني اميه عبارت بودند از: معاويه، يزيد، مروان، عبد الملک، وليد، سليمان، عمر بن عبد العزيز، هشام و... که با مروان حمار، اين سلسله منقرض شد، در جريان قيام ابو مسلم خراساني.» (3) مدت حکومتشان هزار ماه (4) بود، از زمان امام حسن مجتبي «ع » تا زمان روي کار آمدن سفاح، يعني 90 سال و 11 ماه و 13 روز دقيقا طول کشيد.بعضي آيه «ليلة القدر خير من الف شهر» را بر هزار ماه حکومت آنان تاويل کرده اند. (5) ابو سفيان، در اولين روز به خلافت رسيدن عثمان به او توصيه کرد که: پس از قبيله تيم وعدي (که ابو بکر و عمر از آن بودند) اينک حکومت به دست تو افتاده است، آن را همچون توپي در ميان بني اميه دست به دست بگردان.اين سلطنت است نه چيز ديگر، من به بهشت و جهنمي باور ندارم. (6) .
امويان سنت رسول خدا را تغيير دادند.خود پيامبر پيشگويي کرده بود که چنين خواهد شد: «ان اول من يبدل سنتي رجل من بني امية » اين شعر نيز که بي اعتقادي امويان را به خدا و قيامت و وحي مي رساند، از زبان يزيد نقل شده است که:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحي نزل (7) .
در زيارت عاشورا، از آل ابو سفيان، آل زياد، آل مروان و بني اميه نام برده شده و مورد لعنت قرار گرفته اند.امام حسين «ع » نيز در پاسخ سخن مصرانه مروان که مي خواست امام با يزيد بيعت کند، فرمود: از جدم شنيدم که مي فرمود خلافت بر آل ابو سفيان حرام است «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان ».
پاورقي
(1) ر.ک: «النزاع و التخاصم بين بني امية و بني هاشم» از: مقريزي.
(2) سفينة البحار، ج 1، ص 46.
(3) معارف و معاريف، ج 1، ص 412.درباره وقايع زمان خلفاي بني اميه و شناخت آنها، از جمله رجوع کنيد به: تتمةالمنتهي، شيخ عباس قمي و نيز منتهي الارب (ترجمه) جلد 5 و 6.
(4) کتاب «هزار ماه سياه» شرح جنايات امويان را در بردارد.نيز ر.ک: «شيعه و ز
نظرات شما عزیزان: